شب مهمونی تولدت
سلـــام پسر نازم. امشب که دارم برات می نویسم 2 سال از به دنیا اومدنت گذشته. 2 سال به تمام خوبیاش. قشنگیاش. حتی استرسهاش و سختیاش، خستگیاش، با همه ی اینا گذشت. 2 سال شده که من و تو و بابا کنار هم شبمون رو روز کردیم روزمون رو شب. باورم نمیشه انگار دیروز بود که از بیمارستان من و تو و بابا و مامان نسرین اومدیم خونه. بابا حمید واسمون اسفند دود کرد. دودش کل کوچه رو برداشته بود. وقتی با تو اومدم خونه انگار خونمون یه رنگ و بوی دیگه گرفته بود. همه چی شاد بود. همه چی خوب بود. ما 2 نفر شده بودیم 3 نفر. انگار همین دیروز بود برات جشن تولد 1 سالگیت رو گرفتیم. 1 هفته در تهیه تدارکش بودیم. بردیمت آتلیه تو هم مریض بودی ولی خیلی آقا بودی و گذاشتی ازت عکسای خوشگل بگیریم. حالا از اونروز 1 سال میگذره. تو 2 سالت شده و راه میری میدوی بازی میکنی یه ذره هم حرف میزنی. خیلی چیزارو دیگه میفهمی. خیلی بامزه تر شدی و هرچی که میگذره من بیشتر از قبل عاشقت میشم.
پسر نازم فردا ساعت 11:24 دقیقه روز تولد توست. از امشب که شب تولدته بهت تبریک میگم. برات بهترینها رو از خدا میخوام. برات سلامتی سلامتی سلامتی سلامتی سلامتی و موفقیت و روزای خوش آرزو دارم.
دوستت دارم. خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی زیاد