پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

آقا پندار کبیر

پارک رفتن با تو

1391/5/10 18:48
نویسنده : مامانی شادی
224 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی. راستش یه چند روزی بود که وقت نکرده بودم بیام و برات بنویسم. همش بیرون و این ور و اونور بودیم. شب هم خسته و کوفته میومدیم خونه و می خوابیدیم. دیروز بردمت خونه خاله زری. مامان بزرگت هم اونجا بود. از ظهر با من اومدی و مثل آقاها مودب و ساکت بودی. فقط گه گداری خوابت می گرفت و نق نق میکردی و زودی می خوابوندمت و بیدار که می شدی باز می خندیدی و خوش اخلاق می شدی. نیلوفر و دنیا هم کلی باهات بازی می کردن و دوستت داشتند. تو هم که حسابی دلبری می کردی. راستی مامانی خیلی خوش سلیقه هم هستی. وقتی دنیا رفت لباسی که تازه خریده بود رو پوشید تا به من نشون بده. گل از گلت شکفت. چنان با هیجان و لبخند به دنیا نگاه می کردی که هممون مرده بودیم از خنده. چشم ازش بر نمیداشتی و نیشت تا بنا گوش باز شده بود. دنیا هم که دید اینطوریه هی میومد و جلوت رژه میرفت و تو حسابی حال کرده بودی. فکر کنم از رنگ قرمز هم خوشت میاد. بعد از ظهر هم بغلت کردم و با هم همگی رفتیم پارک. تو هم هر وقت یه بچه با دوچرخه میومد از جلوت رد میشد با حسرت نگاش میکردی. انقدر دلم برات سوخت. اما پسرم هر وقت که بزرگ شدی برات خوشگل ترین و بهترین دوچرخه دنیا رو می خرم. یه دوچرخه که حسابی باهاش بازی کنی و خوشحال باشی. بعد هم مامانبزرگ بغلت کرد و بردت جلوی درختا. توهم همه ی برگهای درختا رو کندی. خب گناه داشتن درختا. شیرتم تو پارک خوردی و رفتیم خونه تا بابا اومد. عکسهای پارکتم می ذارم تا ببینی چقدر آقا بودی. الانم آقایی....

 

همین چند تا بود. مامانی فقط عکسها کیفیت نداشت چون با دوربین موبایلم گرفته بودم. ولی همین که ببینی چه عشقی بودی کافیه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مهبد كوچولو
8 مرداد 91 13:19
سلام مامان شادي عزيز . وبلاگ شما و پسملي هم خيلي ناناز و قشنگن . خدا پسرتو برات نگه داره . مرسي كه پيش ما مياي . اگه موافق بودي تبادل لينك داشته باشيم خبرم كن


حتماموافقم. مرسی که سر زدی