پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

آقا پندار کبیر

دومین مسافرت با پندار جونم

1391/5/18 14:36
نویسنده : مامانی شادی
180 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قشنگم. مامانی هفته پیش بلاخره من و بابا تصمیم گرفتیم که بریم مسافرت. آخه یکی از دوستای بابا زنگ زد که ما داریم میریم شما هم بیایین. ماهم خیلی تند و سریع تصمیم گرفتیم که بریم. مامانی هم که اینجا بود و ما ازش خواستیم که با ما بیاد. چون من می خواستم یه دلی از عزا در بیارم و تورو مامانی نگهت داره. رفتنه که پسر خوبی بودی و توی ماشین اصلا اذیت نکردی. اونجا هم رسیدیم بازم تو مامان و اذیت نکردی. سر موقع می خوابیدی و سر وقت بیدار میشدی. فقط یه کم شیر سر خوردنت باز اذیت کردی. مامان و بابا هم حسابی از فرصت استفاده کردند و حسابی خوش گذروندن. دریا رفتیم...کارتینگ... جت اسکی و تله کابین که تو هم با ما اومدی و حسابی هیجانزده شده بودی و دست و پا تکون میدادی. با تعجب به پایین زل زده بودی و با خودت حرف می زدی. راستی بابا حمید هم 1 روز آخر اومد پیشمون و خوشحالی من چند برابر شد. خلاصه که پسرم تو داری روز به روز بزرگتر می شی و با تو به من بیشتر از همیشه خوش میگذره...در ضمن برای اولین بار اونجا بود که دیدم داری برای سینه خیز رفتن تلاش می کنی. نتونستی بریاااا اما تلاشتو می کردی. کلی ازت عکس گرفتم که برات اینجا بزارم که هروقت دیدی بدونی که چقدر عشق مامان و بابا بودی و البته هنوزم هستی. دیگه برگشتن فقط توی ماشین خیلی بی تابی کردی که می دونستم خسته شدی. اونقدر گریه کردی که به سرفه افتاده بودی. بمیرم برای اشکات. وقتی رسیدیم خونه تندی بردمت حموم تا خستگی از تنت در یباد و بعدشم خوابیدی فرشته من. خیلی مامان دوستت داره اینو همیشه بدون....عکساتم حالا بابا باید بیاد تا از توی گوشیش بیاره بیرون و بزارم اینجا.                          

 

 

 

 پسرم تا شمال رانندگی کرد خسته شد                                                                       

 من و تو

 بازم من و عشق زندگیم 

 

 ایندفعه تو و بابا

قربونت برم که انقدر مهربونی گذاشتی بابا روی پات بخوابه

مدل جدید پستونک خوردن که شما اختراع کردی

خوشحالی و شور و شعف شما

لب غنچه کردن هم از کارای جدیدته

می خواستی به مامان یه چیزی بگی اما نمیتونستی

صندلی ماشینتم دوست نداری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)