سومین مسافرت با آقا پندار کبیر
سومین مسافرت با آقا پندار کبیر سلام عشق مامان... برات گفتنی زیاد دارم. آخه چند روزی میشه که نیومدم برات بنویسم.... بعدشم که اومدم بنویسم دیدم نی نی سایت داره پشتیبان گیری میکنه.... این شد که طولانی شد.
خب پسرم باید بگم که سومین مسافرت هم با هم رفتیم. این بار با خاله سحر اینا رفتیم. تو هم انقدر آقا بودی که..... بعدشم که مامانی اینا چون خودشون اونجا بودن به ما ملحق شدند. خوب بود و در کل خوش گذشت. چون با خانواده عزیزم بودم.
کلی هم پشه ها خوردنت. از بس که خوشمزه ای. کار جدیدی هم که یاد گرفتی اینه که پتو رو میندازیم روی صورتت تو هم با پا میزنیش کنار و هر هر میخندی. این شده برات یه بازی پر هیجان. جیغاتم که نگو ..گوش ما رو کر کرده. عاشق خنده هاتم که با حرفا و حرکات ما که اصلا خنده دار نیست بلند بلند میخندی اونقدر که به سکسکه میوفتی. پسرم توی کل مسافرت اصلا اذیتم نکردی.. اتفاقا با تو بیشتر بهم خوش گذشت. تازه مامانی هم که بود و کمکم میکرد. فقط توی راه برگشت دوباره خسته شده بودی و اعصاب برامون نذاشتی از بس که گریه کردی ... بابا هم ماشین رو زد کنار جاده و تورو بغل کرد تا آروم شدی و توی بغل خاله خوابت برد. حالا برات میخوام عکسای مسافرتمونو بذارم که حتما برات جالبه
اولین لبخند صبحتو به مامان تحویل میدی
تو و مامانی مهربونت کنار دریا
من و تو و بابا
من و تو و خاله 
دیگه خودت میشینی پسرم 
بازم چند تا عکس قشنگ از تو بابایی 
بابا یه علاقه ی خاصی که داره اینه که تو روببره بالای سرش نگه داره... اما من خیلی میترسم 
عاشق چای خوردنی و هر وقت چایی میبینی دست و پا میزنی تا بهش برسی 
