پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

آقا پندار کبیر

اولین جشن عروسی با تو

1391/7/4 1:24
نویسنده : مامانی شادی
623 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم چند شب پیش عروسی دعوت بودیم... عروسی محمد پسردایی مامانی نسرینت... بابا که طبق معمول نیومد... منم مثل همیشه بدون بابا ولی ایندفعه با تو رفتم. مامانی و خاله سحر هم بودن... دیگه نمیتونستم تورو پیش کسی بزارم. لباس خوشملیاتو تنت کردم و گردنبند خوشملت هم انداختم گردنتو راه افتادیم... اما هی وای من... اونجا فقط گریه کردی... از صدای موزیک میترسیدی و گریه رو سر میدادی. منم مجبور میشدم از اون محیط دورت کنم... بهت غذا تو دادم و فهمیدم خیلی گرسنه بودی... وقت غذاها رو روی میز میدیدی دست و پا میزدی و میخواستی حمله کنی به بشقاب غذاها.... خلاصه که از رفتنم پشیمون شدم تا بابا اومد دنبالمون من از مامانی اینا خداحافظی کردم و رفتیم خونه که تازه برامون مهمون اومد 12 شب... اما تو لالا کردی و کاری به ما نداشتی.... راستی ظهر حمومت کردم توی سینک ظرفشویی... عکساشو برات فردا میزارم تا ببینی توی سینک جا میشدی... الان دیگه بزرگ شدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ری را
9 مهر 91 10:49
ای نامرد
خوبه منم بیام تو سینک ظرفشویی بشومت
مگه خونتون حموم ندارید پسرمون رو تو سینگ شستی


مامان ری را انقدر حال میده تو سینک بشوریش.... 1 بار امتحان کن