سرما خوردی پسرم
پسرم از دیشب تنت داغ بود... طوری که مامان نسرین هم که اینجا بود فهمید. منم خیلی نگرانت شدم... شب تنت داغ تر هم شد و خیلی هم بی طاقت و بی حال بودی و همش گریه میکردی. با هر بدبختی بود خوابوندمت و خودم هم بعد از رفتن بابایی و مامان نسرین بیهوش شدم از خستگی. اما دریغ از یک خواب راحت.... چون تو تا صبح این پهلو به اون پهلو میشدی و معلوم بود حالت خوب نبود.... خیلی ناراحت بودم تا صبح نخوابیدم و صبح هم باز با گریه بیدار شدی و با بابا بردیمت پیش خانم دکتر مهربونت و گفت که بعلههههههه پسر ما سرما خورده و گلوش ورم کرده... مامانی بعد از 8 ماه اولین بار بود که مریض شده بودی.... امیدوارم که آخرین بارت هم باشه.... راستی وزنت هم 400 گرم اضافه شده بود .یعنی شده بودی 8300 و قدت رو هم وقتی خان دکتر گرفت عجب کرد و گفت خیلی خوب قد کشیدی 74 سانت....ماشالله به تو پسرم..... داروهات رو گرفتیم و آوردیمت خونه و من هم بهت قطره هاتو دادم و شیرتو خوردی و خوابیدی الان. مامانی تو مریض نشو که من میمیرم...
این هم عکست که الان لا لا کردی و مریضی