تولدددددددددددددددددددددددددددددددددددددد

هوررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا پسرم تولدت شد...تولد 1 سالگیت...باور نمیکنم..1 سال گذشت..1 سال با همه ی سختی ها و خوشیها و خاطره های خوب و بدش... دردسرها و زحمتها و شیرین کاریات و گریه زاریات...وای که عاشقتم عاشقتم عاشقتم.. تولدت مبارک پسرم. میخوام همیشه کنارت باشم. هر سال تولدت..تا 100 سالم بشه... تو هم 1000 سال عمر کنی که من به اونجا ها نمیرسم دیگه. پسرم باید دیروز میومدم و برات مینوشتم ولی خیلی کار داشتم... دیشب برات جشن گرفتیم... 3 روزه که درگیر بودم... شب قبل تولدت دایی شهاب مهربونت با مامان نسرین و بابا حمید و مامانجون اومدن اینجا و کمک کردن.. آخه خیلی کار داشتیم و دست تنها بودیم.. دایی شهاب برات تزئیناتت رو چاپ کرد و همه رو  به در و دیوار زدیم و خونه رو تزئین کردیم.. عکسای خوشگلت رو هم که اتلیه آماده کرده بود رو به دیوار زدیم... روز تولدت هم خیلی کار داشتیم و همه خیلی زحمت کشیدن... مهمونا کم کم اومدن و تو خوابت گرفت...بردیمت خوابوندیمت و اصلا باورم نمیشد که توی اون سر و صدا گرفتی و 2 ساعت خوابیدی. انگار خدا باهام بود... چون تو به سرو صدا حساسی. وقتی بیدار شدی و من بغلت کردم و با اون لباس خوشگلت آوردمت بیرون همه ی مهمونا به افتخارت جیغ و سوت زدن و باهات میرقصیدن.. خلاصه که شب خیلی خوبی و بود و تو هم خیلییییی آقا بودی و بهت خوش گذشت. شب هم وقتی همه رفتند ما با خستگی تمام تو رو خوابوندیم و خونه منفجر شده رو به حال خودش گذاشتیم و خوابیدیم. صبحش دوباره دایی شهاب و خاله سحر اومدن و همه به کمک همدیگه و یه آقایی هم که اومده بود برای نظافت تمام خونه رو تمیز کردیم. باورم نمیشد که اون خونه ی به هم ریخته دوباره از روز اولش تمیزتر شده بود.. همه کلی خسته شده بودیم.. اما خوشحال بودیم که جشن تولد 1 سالگیت به بهترین نحو اجرا شد.. بابا جونت هم خیلی زحمت کشیده بود و حسابی تو خرج افتاده بود. اما برامون ارزش تو خیلی بالاتر بود و از همه چی راضی بودیم.... عشق من پسرم 1 سال بزرگ شدی... پسر خوبی برای مامان و بابا باش... ما هم قول میدیم که مامان بابای خوبی برای تو باشیم.. چند تا دونه عکس فعلا برات میارم تا بقیه ی عکسا به دستم برسه و برات بزارم