پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

آقا پندار کبیر

معذرت معذرت معذرت

سلام سلام مامانی.... میدونم که خیلی وقته نیومدم و برات ننوشتم. منو ببخش.. هم حوصلم مثل همیشه کم بود هم وقت نکردم. هم گرفتار بودم پندارم مامانجون مریض شده (مامان مامانیت) اصلا حالش خوب نیست و ما همه نگرانشیم. مامان نسرین دنبال کاراشه و امیدواریم که حالش دوباره خوب بشه. خیلی براش ناراحتم خودم هم یه 2-3 روزی حالم خوب نبود و زیر سرم بودم. ولی خداروشکر الان خوبم. راستی یه شمال رفتیم که فکر میکنم به تو زیاد خوش گذشت. چون اصلا نه نق زدی نه اذیت کردی. کلی واسه خودت توپ بازی کردی و خوشحال بودی و حسابی هم خودتو به خاک و زمین مالیدی. به من زیاد خوش نگذشت ولی در کل واسه تازه کردن آب و هوا بد نبود.  راستی 17 ماهگیت هم تموم ...
27 تير 1392

عکسای جدیدت

بستنی خوردنت که هم خودت هم خونه میشه بستنی بعد از گندی که زدی بردمت حموم عاشق کامپیوتری مامانی... خودت میری از صندلی بالا و میشینی پشتش اینجا بعد از ضربه های وحشتناکی که به تلویزیون زدی اومدی وایستادی که من ازت عکس بگیرم اینجا هم با مامانی نسرین اینا رفته بودیم پیک نیک .قبلش کلی رقصیده بودی واسه همه ...
26 خرداد 1392

16 ماهگیت هم تموم شد

پسرم الان 6 روز از 16 ماهگیت میگذره. 2 ماه مونده تا اون واکسن کذایی... بازم مامانی چند روزیه که بی حوصلست... راستی انخابات امسال هم تموم شد و دکتر حسن روحانی رای آورد. ما هم دیشب با بابا رفتیم بیرون و خیابونا خیلی شلوغ بود و همه بزن و بکوب راه انداخته بودن. والله نمیدونم چی بگم؟؟ امیدورام این شادیها دائمی باشه و تموم نشه... امیدوارم آینده تو و نی نی های دیگه که توی این مملکت دارن زندگی می کنن روشن باشه شاید این هفته 3 تایی بریم شمال. بابا که قولش رو داده. خدا کنه تو هم توی ماشین اذیت نکنی راستی مامانی خیلییییییییی شیکمو شدیا. واسه غذا آبروی آدمو می بری  . امروز وقتی صبحانت دیر شد نمیدونی چه اداها درآوردی. حتی مهل...
26 خرداد 1392

اداها و اصوات جدیدت

سلام مامانی بعد از چند روز مریضی خودم و بی حوصلگیهای همیشم اومدم برات یه خورده بنویسم.  اداهای جدیدت که هر وقت میری سمت یه چیزی که می دونی نباید بهش دست بزنی خودت قبل از اینکه بری سراغش روتو به من بر میگردونی و انگشت اشاره تو تو هوا تکون تکون میدی و به زبون خودت میگی دَ دَ دَ (دست نزن). ولی خب ...باز هم میری و کار خودتو می کنی. خدا نکنه یکی از ما بخواییم بریم حمام . پشت ما راه میوفتی و با شیون و گریه میخوای که تو رو هم ببریم و ما تسلیم میشویم و این تو هستی که هرروز تنی به آب میزنی. فقط خداکنه سرما نخوری بستنی خوردنات هم دیدن داره. قشنگ چوب بستنی رو میگیری و کاری نداری که مامان بیچاره ات از صب جارو کشیده .. تمیز کرده خونه رو...
13 خرداد 1392

روز پدر مبارک

سلام پسرکم. امروز اومدم تا از طرف تو امروز رو به بابا تبریک بگم. منم که حضوری بهش تبریک گفتم.  پندار: پدر خوبم ... مرسی که این 1 سال برام زحمت کشیدی. امیدوارم 100 سال سایه ات بالای سر من و مامان باشه. بهت احتیاج دارم. به محبتت و اینکه خیلی خیلی دوستت دارم.. روزت مبارک                                      ...
2 خرداد 1392

چهارمین دندونت

 پسرم بلاخره بعد از مدتهای طولانی چهارمین دندونتون با ناز و ادا سر زدن بیرون. آخه به نظر خودت ... نه... یه کم فکر کن.... خیلی دیر نیست واسه چهارمین دندونت؟؟؟ مامانی می دونم تقصیر تو نیست... اما آخه چرا؟؟؟ خدایا باز هم شکرت که پسر سالم به من دادی. قربون دندونات برم عزیزم   اینم قیافه ی دندون چهارمته    ...
31 ارديبهشت 1392