پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

آقا پندار کبیر

شیر نخوردنای آقا پندار کبیر

مامانی آخه چرا؟ تو به من بگو....... چرا واسه شیر خوردن انقدر مامانی رو اذیت می کنی؟ مگه شیر چشه؟ خوشمزه که هست. مقوی که هست...قدت بلند می شه... چاق می شی..گنده می شی...مرد میشی... پس چرا نمی خوری؟ می خوریااااا اما وقتی دیگه داری از گشنگی هلاک می شی. شیر مامانو که نخوردی...اینم نمی خوای بخوری؟ نکنه دلت چلو کباب می خواد با پیاز بزنی به بدن؟ قیافت هم به این حرفا نمی خوره...سوسول می زنی مامان جونم... باید ببرمت رستوران ایتالیایی پاستا بخوری. دیروز وقتی اومدم بهت شیر بدم و سرتو برگدوندی و نخوردی زدم زیر گریه...کلافه بودم. دلم می خواست هر وقت شیشه شیرتو میزارم دهنت سریع استقبال کنی و قورت قورت شیرتو تا ته بخوری. دلیل این بی میلیاتو نمیدونم..... د...
27 تير 1391

91/04/22

پسرم یه چند روزی می شه که بد خلق شدی و خیلی خستم می کنی.   نمی دونم شاید به خاطر اینه که داری دندون در میاری و کلافه ای. روزا خیلی بد می خوابی و تا روی پام نذارمت و تکونت ندم نمی خوابی. اما خدارو شکر شبا راحت تا صبح می خوابی. مامانی شدیدا زانو درد و پا درد دارم. هنوز سنی ازم نگذشته دردای پیری اومده سراغم. افسرده و کسلم اما وقتی بابایی شبا میاد خونه به روی خودم نمیارم و وانمود می کنم که حالم خوبه. چقدر دوست دارم زودتر بگذره این روزا و تو بزرگتر بشی و بتونم راحت با خودم همه جا ببرمت. مسافرت... مهمونی... پارک.... شهربازی....سوار تاب و سرسره کنمت   یا سوار اون چرخ و فلک های شهربازی کنمت. باهام بیای مسافرت ببرمت لب دریا و حسابی واسه...
22 تير 1391

عکسدونی

این کفشاتو دوست میدارم. قربون پاهای کوچولوت برم. اینا اولین کفشایی بود که پات کردم. اولین پیک نیک  با   مامانی نسرین و بابا بزرگ  رفتیم پارک. همه جا رو با تعجب نگاه می کردی. ساکت و آروم با این لباست مثل آدم گنده ها می شدی. این لباستو عمه سیمین عزیزت برات فرستاده بود مامانی عاشق این لبخندته... آشپز کوچولو ببین چقدر خوشگل خوابیدی        اعصاب مصاب نداریا اینم با دایی شهاب زیباترین نگاهو تو دنیا داری دیدی نشستم بلاخره؟   ...
22 تير 1391