پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

آقا پندار کبیر

شهربازی

پسرم هفته ی پیش با مهمونامون و بقیه رفتیم پارک ارم. تو برای اولین بارت بود که اومده بودی اونجا و همه چیز رو با تعجب نگاه میکردی. از یه دستگاهی ترسیده بودی و زدی زیر گریه. قلبت مثل گنجشک می زد.  دایی قنبر (دایی بابایی) بردمون منو تو رو سوار قو کرد. انقدر مات و مبهوت بودی که از نگاههات خنده ام گرفته بود. بعدش با هم رفتیم سفینه نی نی ها رو سوار شدیم.   خیلی خوشحال بودی و کلی توی پارک دست زدی و رقصیدی. پشمک هم بابایی برات خرید. اولش مونده بودی این چیه که مثل پنبه میمونه؟ نمیدونستی که باید بخوریش. ولی بعدش ازش خوشت اومد و همشو خوردی.   آخر سر هم همگی رفتیم سوار چرخ و فلک (فانفار) شدیم. از...
27 مرداد 1392

واکسن 18 ماهگی

سلام عشق یک و نیم ساله ی من.. یک و نیم ساله که پیش مایی. یک و نیم ساله که خوشبختی مامان و بابایی رو کامل کردی. یک و نیم ساله که دارم باهات حال میکنم.... پسر قشنگم 18 ماهگیت مبارک باشه امروز بعد از 9 روز تاخیر که به خاطر مهمونهای عزیزمون که از اهواز اومده بودن داشتیم بلاخره با بابا  صبح زود بلند شدیم و رفتیم برای زدن واکسنت. من که دل توی دلم نبود. تو هم که از همه جا بی خبر. فکر کرده بودی آوردیمت دَدَ. وقتی خانومه بداخلاق گفت بخوابونینش تو ترسیدی. اولین آمپول تو پات و دومیش توی بازوی کوچولوت. آخخخخخخخخخخخخخخخخخخ  پاهام تیر کشید. ولی وقتی یاد این میفتادم که واسه سلامتیته که باید این کار رو انجام بدیم...
27 مرداد 1392

یه دنیا دلم گرفته

سلام پندارم... بعد از مدتها اومدم با یه دل گرفته. خب مامانی برای تو درد و دل نکنه برای کی بکنه؟ حالم زیاد خوش نیست.. نه حال عمومیم...... حال روحیم اصلا خوب نیست... از همه چی و همه جا دلم گرفته. تنها دلخوشیم که باعث میشه همه ی اینا رو زیاد به دل نگیرم تویی. فقط واسه ی توئه که دوست دارم زنده باشم و زندگی کنم. تنها بهانه ی زندگیمی. اینو بدون. مامانجون که اصلا حالش خوب نیست. مدام با مامانی نسرین میرن برای شیمی درمانی و رادیوتراپی. بیشتر نگران مامانی نسرینم. براش دعا کن. از خدا بخواه که بهش صبر و توان بده... دلم هم اصلا به هیچی خوش نیست. فقط خدارو به خاطر داشتن تو شکر میکنم.    ...
12 مرداد 1392

معذرت معذرت معذرت

سلام سلام مامانی.... میدونم که خیلی وقته نیومدم و برات ننوشتم. منو ببخش.. هم حوصلم مثل همیشه کم بود هم وقت نکردم. هم گرفتار بودم پندارم مامانجون مریض شده (مامان مامانیت) اصلا حالش خوب نیست و ما همه نگرانشیم. مامان نسرین دنبال کاراشه و امیدواریم که حالش دوباره خوب بشه. خیلی براش ناراحتم خودم هم یه 2-3 روزی حالم خوب نبود و زیر سرم بودم. ولی خداروشکر الان خوبم. راستی یه شمال رفتیم که فکر میکنم به تو زیاد خوش گذشت. چون اصلا نه نق زدی نه اذیت کردی. کلی واسه خودت توپ بازی کردی و خوشحال بودی و حسابی هم خودتو به خاک و زمین مالیدی. به من زیاد خوش نگذشت ولی در کل واسه تازه کردن آب و هوا بد نبود.  راستی 17 ماهگیت هم تموم ...
27 تير 1392

عکسای جدیدت

بستنی خوردنت که هم خودت هم خونه میشه بستنی بعد از گندی که زدی بردمت حموم عاشق کامپیوتری مامانی... خودت میری از صندلی بالا و میشینی پشتش اینجا بعد از ضربه های وحشتناکی که به تلویزیون زدی اومدی وایستادی که من ازت عکس بگیرم اینجا هم با مامانی نسرین اینا رفته بودیم پیک نیک .قبلش کلی رقصیده بودی واسه همه ...
26 خرداد 1392

16 ماهگیت هم تموم شد

پسرم الان 6 روز از 16 ماهگیت میگذره. 2 ماه مونده تا اون واکسن کذایی... بازم مامانی چند روزیه که بی حوصلست... راستی انخابات امسال هم تموم شد و دکتر حسن روحانی رای آورد. ما هم دیشب با بابا رفتیم بیرون و خیابونا خیلی شلوغ بود و همه بزن و بکوب راه انداخته بودن. والله نمیدونم چی بگم؟؟ امیدورام این شادیها دائمی باشه و تموم نشه... امیدوارم آینده تو و نی نی های دیگه که توی این مملکت دارن زندگی می کنن روشن باشه شاید این هفته 3 تایی بریم شمال. بابا که قولش رو داده. خدا کنه تو هم توی ماشین اذیت نکنی راستی مامانی خیلییییییییی شیکمو شدیا. واسه غذا آبروی آدمو می بری  . امروز وقتی صبحانت دیر شد نمیدونی چه اداها درآوردی. حتی مهل...
26 خرداد 1392

اداها و اصوات جدیدت

سلام مامانی بعد از چند روز مریضی خودم و بی حوصلگیهای همیشم اومدم برات یه خورده بنویسم.  اداهای جدیدت که هر وقت میری سمت یه چیزی که می دونی نباید بهش دست بزنی خودت قبل از اینکه بری سراغش روتو به من بر میگردونی و انگشت اشاره تو تو هوا تکون تکون میدی و به زبون خودت میگی دَ دَ دَ (دست نزن). ولی خب ...باز هم میری و کار خودتو می کنی. خدا نکنه یکی از ما بخواییم بریم حمام . پشت ما راه میوفتی و با شیون و گریه میخوای که تو رو هم ببریم و ما تسلیم میشویم و این تو هستی که هرروز تنی به آب میزنی. فقط خداکنه سرما نخوری بستنی خوردنات هم دیدن داره. قشنگ چوب بستنی رو میگیری و کاری نداری که مامان بیچاره ات از صب جارو کشیده .. تمیز کرده خونه رو...
13 خرداد 1392

روز پدر مبارک

سلام پسرکم. امروز اومدم تا از طرف تو امروز رو به بابا تبریک بگم. منم که حضوری بهش تبریک گفتم.  پندار: پدر خوبم ... مرسی که این 1 سال برام زحمت کشیدی. امیدوارم 100 سال سایه ات بالای سر من و مامان باشه. بهت احتیاج دارم. به محبتت و اینکه خیلی خیلی دوستت دارم.. روزت مبارک                                      ...
2 خرداد 1392