پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

آقا پندار کبیر

یه دنیا دلم گرفته

سلام پندارم... بعد از مدتها اومدم با یه دل گرفته. خب مامانی برای تو درد و دل نکنه برای کی بکنه؟ حالم زیاد خوش نیست.. نه حال عمومیم...... حال روحیم اصلا خوب نیست... از همه چی و همه جا دلم گرفته. تنها دلخوشیم که باعث میشه همه ی اینا رو زیاد به دل نگیرم تویی. فقط واسه ی توئه که دوست دارم زنده باشم و زندگی کنم. تنها بهانه ی زندگیمی. اینو بدون. مامانجون که اصلا حالش خوب نیست. مدام با مامانی نسرین میرن برای شیمی درمانی و رادیوتراپی. بیشتر نگران مامانی نسرینم. براش دعا کن. از خدا بخواه که بهش صبر و توان بده... دلم هم اصلا به هیچی خوش نیست. فقط خدارو به خاطر داشتن تو شکر میکنم.    ...
12 مرداد 1392

معذرت معذرت معذرت

سلام سلام مامانی.... میدونم که خیلی وقته نیومدم و برات ننوشتم. منو ببخش.. هم حوصلم مثل همیشه کم بود هم وقت نکردم. هم گرفتار بودم پندارم مامانجون مریض شده (مامان مامانیت) اصلا حالش خوب نیست و ما همه نگرانشیم. مامان نسرین دنبال کاراشه و امیدواریم که حالش دوباره خوب بشه. خیلی براش ناراحتم خودم هم یه 2-3 روزی حالم خوب نبود و زیر سرم بودم. ولی خداروشکر الان خوبم. راستی یه شمال رفتیم که فکر میکنم به تو زیاد خوش گذشت. چون اصلا نه نق زدی نه اذیت کردی. کلی واسه خودت توپ بازی کردی و خوشحال بودی و حسابی هم خودتو به خاک و زمین مالیدی. به من زیاد خوش نگذشت ولی در کل واسه تازه کردن آب و هوا بد نبود.  راستی 17 ماهگیت هم تموم ...
27 تير 1392

عکسای جدیدت

بستنی خوردنت که هم خودت هم خونه میشه بستنی بعد از گندی که زدی بردمت حموم عاشق کامپیوتری مامانی... خودت میری از صندلی بالا و میشینی پشتش اینجا بعد از ضربه های وحشتناکی که به تلویزیون زدی اومدی وایستادی که من ازت عکس بگیرم اینجا هم با مامانی نسرین اینا رفته بودیم پیک نیک .قبلش کلی رقصیده بودی واسه همه ...
26 خرداد 1392

16 ماهگیت هم تموم شد

پسرم الان 6 روز از 16 ماهگیت میگذره. 2 ماه مونده تا اون واکسن کذایی... بازم مامانی چند روزیه که بی حوصلست... راستی انخابات امسال هم تموم شد و دکتر حسن روحانی رای آورد. ما هم دیشب با بابا رفتیم بیرون و خیابونا خیلی شلوغ بود و همه بزن و بکوب راه انداخته بودن. والله نمیدونم چی بگم؟؟ امیدورام این شادیها دائمی باشه و تموم نشه... امیدوارم آینده تو و نی نی های دیگه که توی این مملکت دارن زندگی می کنن روشن باشه شاید این هفته 3 تایی بریم شمال. بابا که قولش رو داده. خدا کنه تو هم توی ماشین اذیت نکنی راستی مامانی خیلییییییییی شیکمو شدیا. واسه غذا آبروی آدمو می بری  . امروز وقتی صبحانت دیر شد نمیدونی چه اداها درآوردی. حتی مهل...
26 خرداد 1392

اداها و اصوات جدیدت

سلام مامانی بعد از چند روز مریضی خودم و بی حوصلگیهای همیشم اومدم برات یه خورده بنویسم.  اداهای جدیدت که هر وقت میری سمت یه چیزی که می دونی نباید بهش دست بزنی خودت قبل از اینکه بری سراغش روتو به من بر میگردونی و انگشت اشاره تو تو هوا تکون تکون میدی و به زبون خودت میگی دَ دَ دَ (دست نزن). ولی خب ...باز هم میری و کار خودتو می کنی. خدا نکنه یکی از ما بخواییم بریم حمام . پشت ما راه میوفتی و با شیون و گریه میخوای که تو رو هم ببریم و ما تسلیم میشویم و این تو هستی که هرروز تنی به آب میزنی. فقط خداکنه سرما نخوری بستنی خوردنات هم دیدن داره. قشنگ چوب بستنی رو میگیری و کاری نداری که مامان بیچاره ات از صب جارو کشیده .. تمیز کرده خونه رو...
13 خرداد 1392

روز پدر مبارک

سلام پسرکم. امروز اومدم تا از طرف تو امروز رو به بابا تبریک بگم. منم که حضوری بهش تبریک گفتم.  پندار: پدر خوبم ... مرسی که این 1 سال برام زحمت کشیدی. امیدوارم 100 سال سایه ات بالای سر من و مامان باشه. بهت احتیاج دارم. به محبتت و اینکه خیلی خیلی دوستت دارم.. روزت مبارک                                      ...
2 خرداد 1392

چهارمین دندونت

 پسرم بلاخره بعد از مدتهای طولانی چهارمین دندونتون با ناز و ادا سر زدن بیرون. آخه به نظر خودت ... نه... یه کم فکر کن.... خیلی دیر نیست واسه چهارمین دندونت؟؟؟ مامانی می دونم تقصیر تو نیست... اما آخه چرا؟؟؟ خدایا باز هم شکرت که پسر سالم به من دادی. قربون دندونات برم عزیزم   اینم قیافه ی دندون چهارمته    ...
31 ارديبهشت 1392

خرابکاری های تو

سلام . سلام پسر خرابکار من... می خوام یه خورده از خرابکاریات بگم اول از همه باید بگم گیر دادی به تلویزیون . با هر چی که دم دستته می کوبی بهش. خب آخه پسرم حیفه. خراب بشه بابا دیگه پول نداره از اینا بخره. مجسمه جدیدی که خریده بودیم رو شکوندی به کنار آخه چرا با همون مجسمه هی می کوبی روی بلندگو؟ روی بلند گوی تلویزیون رو خط انداختی آخه مامانی. پریرزو چهارمین لیوانی بود که زدی شکوندی و من باز هم باید تا چند روز از گوشه کنار آشپزخونه خورده شیشه جمع کنم. دیروز دیدم ساکتی وقتی اومدم توی اتاق با صحنه ی وحشتناکی مواجه شدم. دیدم تمام روغن بچه رو برداشتی و ریختی کف زمین و داری توش شنا میکنی و خیلی هم لذت می بردی. شانس آوردیم که ...
31 ارديبهشت 1392

دلم گرفته

پندارم یه چند وقتی میشه که مامانت غصه داره تو دلش اما نه به روش میاره نه به کسی میگه. دلم خیلی گرفته. روحم خسته ست. اما وقتی خنده های تو رو میبینم شاد میشم. خداروشکر می کنم که تو رو دارم وگرنه نمیدونم چی می خواست بشه؟! از سرد شدنم می ترسم. از اینکه دیگه هیچی برام مهم نباشه. از اینکه فقط به خاطر تو..... از خیلی چیزا دلم گرفته اما جرات گفتنشو ندارم. یعنی نمی خوام بگم. نمی خوام همه چی بدتر بشه. فقط اینو بدون زندگی بدون تو برام هیچ رنگ و بویی نداره. دوستت دارم قشنگم .... دوستت دارم  ...
30 ارديبهشت 1392