پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

آقا پندار کبیر

چکاپ 15 ماهگی

سلام مامانی.... دیشب با بابا بردیمت پیش دکتر که چکاپ بشی. قدت 85.5 بود که مثل همیشه دکتر گفت قدش عالیه و وزنت هم شده بود 10.550 کیلو و بازم نرمال و خوب. تبت هم زیاد نبود و گفت احتمالا یه ویروس ضعیف توی بدنته که خوب میشی و خوب هم شدی خداروشکر.  وقتی دندونات رو نگاه کرد گفت چرا دندوناش کمه؟؟ آخه تو هنوز فقط 3 تا دندون داری و چهارمی داره کم کم میزنه بیرون ... ولی دکتر گفت باید تا الان 6 تا دندون داشته باشه و باز غصه خوردنای من شروع شد. حالا که خیالم از بابت راه رفتنت راحت شده باید غصه دندونت رو بخورم.  جدیدا هم که خیلی حساس شدی و تا میگیم بالای چشمت ابروئه بهت بر می خوره و میزنی زیر گریه. قربون اون چشمای اشک آلودت بشم که...
23 ارديبهشت 1392

نگرانتم

پسرم از دیروز احساس کردم بی حالی. به شب که نزدیک شدیم دیدم تنت داغه و تو هم خیلی بهانه میگرفتی. بهت استامیوفن دادم اما امروز صبح دیدم بازم داغی و حالا امشب قراره بریم دکتر. خدا کنه چیزیت نشده باشه و فقط مال دندونات باشه. خیلی نگرانتم... الهی که هیچوقت نه تو نه هیچ نی نی دیگه ای هیچ هیچ هیچوقت مریض نشید ...
22 ارديبهشت 1392

نیش زدن اولین دندونت

پسرم مدت خیلی خیلی خیلی زیادیه که نتونستم بیام و برات بنویسم...این چند وقته خیلی درگیر خودت بودم.... اتفاقات زیادی افتاد.... تو سینه خیز رفتی ...بای بای رو یاد گرفتی ...نا نای کردن رو یاد گرفتی.. ژست 4 دست و پا رو هم میگیری اما هنوز سختته که بری...عیبی نداره من عجله ای ندارم.... هر وقت تونستی برو.... تا چند روز پیش وقتی که داشتم با لیوان بهت چایی میدادم یه صدایی شنیدم ...دینگ دینگ...صدای دندونت بود که میخورد به لیوان... انقدر ذوق کردم که نگوو.... از فرداش هم تب کردی و حالت اصلا خوب نبود...با مامان نسرین و باباحمید بردیمت دکتر و بهت دارو داد... تا دیروز تبت اومد پایین..خیلی نق نق میکردی و همش کلافه بودی... حالا دندونت معلوم نیست اما با انگشت...
22 ارديبهشت 1392

تولدددددددددددددددددددددددددددددددددددددد

هوررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا پسرم تولدت شد...تولد 1 سالگیت...باور نمیکنم..1 سال گذشت..1 سال با همه ی سختی ها و خوشیها و خاطره های خوب و بدش... دردسرها و زحمتها و شیرین کاریات و گریه زاریات...وای که عاشقتم عاشقتم عاشقتم.. تولدت مبارک پسرم. میخوام همیشه کنارت باشم. هر سال تولدت..تا 100 سالم بشه... تو هم 1000 سال عمر کنی که من به اونجا ها نمیرسم دیگه. پسرم باید دیروز میومدم و برات مینوشتم ولی خیلی کار داشتم... دیشب برات جشن گرفتیم... 3 روزه که درگیر بودم... شب قبل تولدت دایی شهاب مهربونت با مامان نسرین و بابا حمید و مامانجون اومدن اینجا و کمک کردن.. آخه خیلی کار داشتیم و دست تنها بودیم.. دایی شهاب برات تزئیناتت رو ...
22 ارديبهشت 1392

دوست جونیات

پسرم میخواستم اینجا از همه ی دوستای خوب من و خودت خیلییییییییییییییییییییییییییییی تشکر کنم که اینجا برات نظر دادند و تولدت رو تبر یک گفتند.. یا هر نظر خوب دیگه ای برامون گذاشتند و لبخند رو روی لبامون آوردند.. بیا با هم به همشون بگیم که دوستشون داریم.هم خودشون رو هم نی نی های جیگرشونو    اینم برای همشون ...
22 ارديبهشت 1392

دیگه قشنگ راه میری

سلام پسر نازم... بازم دیر کردم. می دونم. روزای قشنگی رو دارم باهات می گذرونم واسه همین دیرتر میام اینجا. می خوام بیشتر کنارت باشم. البته خب کارای خونه هم که تمومی نداره.  می خوام از تو بنویسم.. دیگه قشنگ راه میری البته شباهت زیادی به راه رفتن اردک و بیتشر پنگوئن ها داری. وقتی راه میری دوست دارم بشینم و نگات کنم. فقط به تو نگاه کنم. به حرکاتت. به حرف زدنات که من چیزی ازشون نمیفهمم. بوس کردن رو یاد گرفتی تا بهت میگیم بوسمون کن میای جلو و لبات رو میچسبونی به صورتمون... دلم ضعف میره واست. عاشق بازی کردن رو تختخوابی. وقتی میزارمت رو تخت شروع می کنی به ورجه وروجه.. و خودتو هی پرت می کنی روی تخت. من اسم این بازی رو گذاشتم پرتاب. فقط ب...
22 ارديبهشت 1392

می دونستی یا نه؟

تو که چشمات خیلی قشنگه رنگ چشمات خیلی عجیبه تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجیبه تو که چشمات خیلی قشنگه رنگ چشمات خیلی عجیبه تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجیبه میدونستی که چشات شکل یه نقاشیه که تو بچگی میشه کشید میدونستی یا نه میدونستی یا نه میدونستی که توی چشمای تو رنگین کمونو میشه دید میدونستی یا نه میدونستی یا نه ...
18 ارديبهشت 1392

چه حس خوبیه

چه حس خوبیه.. اینکه تو هستیُ عاشق تر از خودم.. پیشم نشستیُ عادت می دی منو.. به مهربونیات تا من نفس نفس.. دیوونه شم برات   چه حس خوبیه.. اینکه تو با منی اینکه به روی من.. لبخند می زنی اینکه به فکرمی.. به فکر من فقط هر چی نگات کنم.. سیر نمی شم ازت با تو به زندگیم.. دلخوشی اومده خوشبختی منو.. چشات رقم زده چه حس خوبیه.. شیرینه لحظه هام شادم کنار تو.. همینو من می خوام مراقبی یه وقت.. من بی قرار نشم سنگ صبورمی.. که غصه دار نشم عادت می دی منو.. به مهربونیات تا من نفس نفس.. دیوونه شم برات چه حس خوبیه.. اینکه تو با منی اینکه...
18 ارديبهشت 1392

حالم گرفته

مامانی خیلی حالم گرفتست.. الان داشتم یه وبلاگ می خوندم . وبلاگ یه نینی خوشگل و تپلی به اسم الینا. البته این الینای خوشگل ما دیگه نیست. رفته اون دنیا. الینا کوچولو مریض شد و زودی رفت. انقدر گریه کردم که چشمام باز نمیشه. الان شبیه هانیکو شدم.  خیلی سخته خیلی. آخه می دونی؟ شماها همه ی هستی مامان و باباهاتونین. خیلی دوستون داریم. شماها از وقتی که میایین به دنیا میشید تموم عمر و نفس ماها. تموم روح و قلب ما. اونوقت خیلییییییییییییییییییییییییییییییی سخته برای یه مامان و بابای مهربون که ....  خیلی حالم بد شده. خیلی سخته. حتی درکش سخته. وحشتناکه..... الینا کوچولو رفت و همه ی ما رو داغون کرد. الینای خوشگل می دونیم که پیش فرشته هایی...
18 ارديبهشت 1392